یه دقیقه واستا. ردش نکن. کپشنو بخون
تا حالا شده یه آدم غریبه از دور ببینتت...
و فقط با یک نگاه،
یه نگاه نصفه نیمه،
بدون اینکه حتی اسمتو بدونه،
در موردت قضاوت کنه؟
شاید درباره شخصیتت
شاید درباره تربیتت
شاید درباره ارزش هات
حس بدیه…
اون قضاوتِ تند، سریع، بیرحم.
خب..
میخوام همینجا مکث کنی.
تو همین لحظه.
چون اصل حرف من از همین نقطه شروع میشه.
ما تو دنیایی زندگی میکنیم که همه چیز،
با "دیدن" شروع میشه و نگاهها،
قبل از هر چیزی،
داستان زندگی ما رو مینویسن.
هرکسی یه جلدی برامون میسازه…
گاهی واقعی، گاهی نه.
حالا یه سوال:
《اگر بهت بگن میتونی انتخاب کنی که این داستان اولیه چجوری باشه...چی انتخاب میکنی؟》
من فکر کردم.
جوابش شد حجاب.
صبر کن—
قبل از اینکه فرار کنی،
قبل از اینکه بگی اینم میخواد نصیحت کنه،
من قرار نیست نه بحث کنم، نه نصیحت،
نه میخوام بگم باید،
نه میخوام بگم قانون،
اصلا قرار نیست دعوا راه بندازم.
حرف من درباره این نیست که کی درست میگه کی غلط.
حرفم درباره یه چیز دیگهست: معنی.
اما قبلش بذار یه چیزی رو رک و راست بگم:
آره، حجاب سخته.
گرمه، دستوپاگیره، گاهی حرصت رو درمیاره.
گاهی حس میکنی همهی دنیا راحتتر از تو لباس پوشیده.
هیچکس نمیتونه بگه آسونه… چون نیست.
ولی میدونی چرا با وجود سختیهاش انتخابش میکنم؟
چون پشتش دلیل هست.
نه یک دلیل… چندتا.
حجاب برای من یه دیوار نیست؛
یه فاصلهی آرومه…
یه مرزبندی نرم که کمکم میکنه
وسط حجمِ نگاههای عجولانه،
وسط قضاوت های ناعادلانه،
گم نشم.
یه دلیلش اینه که:
۱. حجاب برای من «اختیاره بر برداشت دیگرانه»
آدما تو چند ثانیه دربارهت تصمیم میگیرن.
من فقط کاری میکنم که این چند ثانیه
به منِ واقعی نزدیکتر باشه، نه به پوستهم،نه به ظاهرم.
۲. حجاب یه «حد و حدود سالم» میذاره.
نه برای محدود شدن…
برای اینکه کسی نتونه بدون اجازه وارد حریمم بشه.
برای اینکه نگاهها بیدلیل از من خوراک نگیرن.
مثل یه پادشاه که از مرز ها و حریم خودش محافظت میکنه.
۳. حجاب تمرکز رو از ظاهر، میبره سمت شخصیت.
خیلیا دوست دارن اول قیافهت رو بسنجن بعد اخلاقو…
من ترجیح میدم اول با اخلاقم شناخته بشم،
نه با چند تار مو.
۴. حجاب یه «نه گفتن محترمانه»ست.
نه گفتن به قضاوتهای سطحی،
نه گفتن به نگاههای بیمحترمانه،
نه گفتن به اینکه کسی بخواد بر اساس ظاهر برام نقش تعیین کنه.
۵. و شاید مهمترینش… حجاب یه جور احترام به خودمه.
یه جور یادآوری که:
«تو از درون شروع میشی… نه از بیرون.»
گاهی تو خیابون راه میرم و حس میکنم دارم با خودم زمزمه میکنم:
«آروم باش… اختیارش دست توئه.»
و همین حس،
یعنی آزادی،
آزادی انتخاب اینکه چطوری دیده بشم،
چطوری شناخته بشم.
میدونم خیلیها میگن:
«حجاب محدودیت میاره.»
«اجباریه.»
«حق انتخاب رو میگیره.»
و راستش؟ این حرفها قابل درکه.
وقتی کسی معنای چیزی رو نشناسه،
طبیعیه که باهاش کنار نیاد.
ولی برای من—
حجاب یه جنگ نیست،
یه اجبار نیست،
یه کار نمایشی هم نیست.
حجاب یه انتخاب شخصیِ ساکته.
من فقط یه خواهش کوچیک دارم:
قبل از اینکه به حجاب "نه" بگی،
یه بار از خودِ معنیش بپرس—نه از آدمها، نه از قانون—خودِ مفهوم.
یه بار از خودت بپرس:
《اگر کنترل نگاه دیگران دست خودم بود...بازم میخواستم اینطوری دیده و شناخته شم؟فقط به خاطر ظاهر؟》
شاید چیزی توش پیدا کردی که تا حالا ندیده بودی.
شاید هم هیچچیزی پیدا نکردی…
اما حداقل این بار، درشو قفل نکرده بودی.
اگر جوابت "آره" است. خب.. راهتو برو.
اما حتی اگر یک ثانیه مکث کردی،
همین مکث یعنی حرف های من بی اثر نبوده..
گاهی بزرگترین تغییرها
با یه مکث شروع میشن.
و گاهی بزرگترین آزادی،
این نیست که هر کاری خواستی بکنی…
اینه که بدونی چرا انجامش میدی.
و فقط با یک نگاه،
یه نگاه نصفه نیمه،
بدون اینکه حتی اسمتو بدونه،
در موردت قضاوت کنه؟
شاید درباره شخصیتت
شاید درباره تربیتت
شاید درباره ارزش هات
حس بدیه…
اون قضاوتِ تند، سریع، بیرحم.
خب..
میخوام همینجا مکث کنی.
تو همین لحظه.
چون اصل حرف من از همین نقطه شروع میشه.
ما تو دنیایی زندگی میکنیم که همه چیز،
با "دیدن" شروع میشه و نگاهها،
قبل از هر چیزی،
داستان زندگی ما رو مینویسن.
هرکسی یه جلدی برامون میسازه…
گاهی واقعی، گاهی نه.
حالا یه سوال:
《اگر بهت بگن میتونی انتخاب کنی که این داستان اولیه چجوری باشه...چی انتخاب میکنی؟》
من فکر کردم.
جوابش شد حجاب.
صبر کن—
قبل از اینکه فرار کنی،
قبل از اینکه بگی اینم میخواد نصیحت کنه،
من قرار نیست نه بحث کنم، نه نصیحت،
نه میخوام بگم باید،
نه میخوام بگم قانون،
اصلا قرار نیست دعوا راه بندازم.
حرف من درباره این نیست که کی درست میگه کی غلط.
حرفم درباره یه چیز دیگهست: معنی.
اما قبلش بذار یه چیزی رو رک و راست بگم:
آره، حجاب سخته.
گرمه، دستوپاگیره، گاهی حرصت رو درمیاره.
گاهی حس میکنی همهی دنیا راحتتر از تو لباس پوشیده.
هیچکس نمیتونه بگه آسونه… چون نیست.
ولی میدونی چرا با وجود سختیهاش انتخابش میکنم؟
چون پشتش دلیل هست.
نه یک دلیل… چندتا.
حجاب برای من یه دیوار نیست؛
یه فاصلهی آرومه…
یه مرزبندی نرم که کمکم میکنه
وسط حجمِ نگاههای عجولانه،
وسط قضاوت های ناعادلانه،
گم نشم.
یه دلیلش اینه که:
۱. حجاب برای من «اختیاره بر برداشت دیگرانه»
آدما تو چند ثانیه دربارهت تصمیم میگیرن.
من فقط کاری میکنم که این چند ثانیه
به منِ واقعی نزدیکتر باشه، نه به پوستهم،نه به ظاهرم.
۲. حجاب یه «حد و حدود سالم» میذاره.
نه برای محدود شدن…
برای اینکه کسی نتونه بدون اجازه وارد حریمم بشه.
برای اینکه نگاهها بیدلیل از من خوراک نگیرن.
مثل یه پادشاه که از مرز ها و حریم خودش محافظت میکنه.
۳. حجاب تمرکز رو از ظاهر، میبره سمت شخصیت.
خیلیا دوست دارن اول قیافهت رو بسنجن بعد اخلاقو…
من ترجیح میدم اول با اخلاقم شناخته بشم،
نه با چند تار مو.
۴. حجاب یه «نه گفتن محترمانه»ست.
نه گفتن به قضاوتهای سطحی،
نه گفتن به نگاههای بیمحترمانه،
نه گفتن به اینکه کسی بخواد بر اساس ظاهر برام نقش تعیین کنه.
۵. و شاید مهمترینش… حجاب یه جور احترام به خودمه.
یه جور یادآوری که:
«تو از درون شروع میشی… نه از بیرون.»
گاهی تو خیابون راه میرم و حس میکنم دارم با خودم زمزمه میکنم:
«آروم باش… اختیارش دست توئه.»
و همین حس،
یعنی آزادی،
آزادی انتخاب اینکه چطوری دیده بشم،
چطوری شناخته بشم.
میدونم خیلیها میگن:
«حجاب محدودیت میاره.»
«اجباریه.»
«حق انتخاب رو میگیره.»
و راستش؟ این حرفها قابل درکه.
وقتی کسی معنای چیزی رو نشناسه،
طبیعیه که باهاش کنار نیاد.
ولی برای من—
حجاب یه جنگ نیست،
یه اجبار نیست،
یه کار نمایشی هم نیست.
حجاب یه انتخاب شخصیِ ساکته.
من فقط یه خواهش کوچیک دارم:
قبل از اینکه به حجاب "نه" بگی،
یه بار از خودِ معنیش بپرس—نه از آدمها، نه از قانون—خودِ مفهوم.
یه بار از خودت بپرس:
《اگر کنترل نگاه دیگران دست خودم بود...بازم میخواستم اینطوری دیده و شناخته شم؟فقط به خاطر ظاهر؟》
شاید چیزی توش پیدا کردی که تا حالا ندیده بودی.
شاید هم هیچچیزی پیدا نکردی…
اما حداقل این بار، درشو قفل نکرده بودی.
اگر جوابت "آره" است. خب.. راهتو برو.
اما حتی اگر یک ثانیه مکث کردی،
همین مکث یعنی حرف های من بی اثر نبوده..
گاهی بزرگترین تغییرها
با یه مکث شروع میشن.
و گاهی بزرگترین آزادی،
این نیست که هر کاری خواستی بکنی…
اینه که بدونی چرا انجامش میدی.
- ۴.۹k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط